درد سینه، ورم پردۀ سینه، التهاب و ورم در حجاب حاجز، اندیشه و راز درون، رازدار، دانای اسرار بیماری ذات الصدر داشتن: کنایه از حریص بودن به نشستن در بالای مجلس
درد سینه، ورم پردۀ سینه، التهاب و ورم در حجاب حاجز، اندیشه و راز درون، رازدار، دانای اسرار بیماری ذات الصدر داشتن: کنایه از حریص بودن به نشستن در بالای مجلس
غزو ذات الصور. بلعمی در ترجمه طبری گوید: چنین گویند که اندر دریاغزو کردن بر مسلمانان معاویه بگشاد و بروزگار عمر (؟) هر امیری که به شام بمردی ولایت آن امیر به معاویهدادی و چون همه شام معاویه را شد آهنگ روم کرد. ملک روم سپاهی را بساخت و روی به مصر نهاد با سپاهی که هرگز کس چنان سپاه بدریا اندر ندیده بود. امیر مصر عبدالله بن ابی سرح بود و او نیز بیامد با چهل کشتی مقدار سی هزار مرد. چون کشتیها اندر دریا جایی رسید که آن را ذات الصور گویند مسلمانان کشتیهای رومیان بدیدندپانصد کشتی پر از خلق آکنده بترسیدند و باد برخاست سه شبان روز کشتیهای رومیان و مسلمانان در دریا بداشته بودند تا باد بنشست و کشتیها نزدیک یکدیگر آوردند و حربی ساختند به تیر و شمشیر و نیزه. حربی کردند سخت و تیری از مسلمانان بملک روم آمد و خسته شد و رومیان صفها بشکستند و کشتیها بگشادند و مسلمانان ندانستند که ایشان هزیمت خواهند شد عبدالله بن سعد را گفتند ما نیز کشتیها بگشائیم و برویم از پس ایشان. محمد بن ابی بکرآنجا بود گفت ما را از پس ایشان نباید شدن عبدالله گفت خاموش باش که نه کار تو است تدبیر حرب کردن. محمد بن ابوبکر را اندوه آمد و گفت کار تو است که دی مرتد بودی و کار من نیست ! عبدالله او را بانگ برزد مردمان عبدالله را سرد گفتند و بحدیث عثمان شدند و گفتند این گناه عثمان است که چون تو کسی را بر مسلمانان مسلط کند و خون او حلال است ما را خود جهاد به مدینه باید کردن با عثمان. جهاد بدریا چکنیم. پس عبدالله بگذاشت تا رومیان بهزیمت برفتند و سپاه را به مصر آورد. درحبیب السیر در وقایع سال 31 از هجرت گوید: در این سال قسطنطین رومی بقصد تسخیر مصر و اسکندریه با پانصد کشتی مشحون بمردان جنگی در دریا نشست و معاویه بن ابی سفیان چهل کشتی به اتفاق عبدالله بن سعد بن ابی سرح بدفع رومیان فرستاد و در موضع ذات الصور فریقین بهم رسیدندو بروی آب آتش قتال التهاب یافت مسلمانان بظفر و نصرت اختصاص یافتند... قسطنطین از معرکۀ ذات الصور در سفینۀ فرار نشسته بدارالملک خویش رفت... - انتهی
غزو ذات الصور. بلعمی در ترجمه طبری گوید: چنین گویند که اندر دریاغزو کردن بر مسلمانان معاویه بگشاد و بروزگار عمر (؟) هر امیری که به شام بمردی ولایت آن امیر به معاویهدادی و چون همه شام معاویه را شد آهنگ روم کرد. ملک روم سپاهی را بساخت و روی به مصر نهاد با سپاهی که هرگز کس چنان سپاه بدریا اندر ندیده بود. امیر مصر عبدالله بن ابی سرح بود و او نیز بیامد با چهل کشتی مقدار سی هزار مرد. چون کشتیها اندر دریا جایی رسید که آن را ذات الصور گویند مسلمانان کشتیهای رومیان بدیدندپانصد کشتی پر از خلق آکنده بترسیدند و باد برخاست سه شبان روز کشتیهای رومیان و مسلمانان در دریا بداشته بودند تا باد بنشست و کشتیها نزدیک یکدیگر آوردند و حربی ساختند به تیر و شمشیر و نیزه. حربی کردند سخت و تیری از مسلمانان بملک روم آمد و خسته شد و رومیان صفها بشکستند و کشتیها بگشادند و مسلمانان ندانستند که ایشان هزیمت خواهند شد عبدالله بن سعد را گفتند ما نیز کشتیها بگشائیم و برویم از پس ایشان. محمد بن ابی بکرآنجا بود گفت ما را از پس ایشان نباید شدن عبدالله گفت خاموش باش که نه کار تو است تدبیر حرب کردن. محمد بن ابوبکر را اندوه آمد و گفت کار تو است که دی مرتد بودی و کار من نیست ! عبدالله او را بانگ برزد مردمان عبدالله را سرد گفتند و بحدیث عثمان شدند و گفتند این گناه عثمان است که چون تو کسی را بر مسلمانان مسلط کند و خون او حلال است ما را خود جهاد به مدینه باید کردن با عثمان. جهاد بدریا چکنیم. پس عبدالله بگذاشت تا رومیان بهزیمت برفتند و سپاه را به مصر آورد. درحبیب السیر در وقایع سال 31 از هجرت گوید: در این سال قسطنطین رومی بقصد تسخیر مصر و اسکندریه با پانصد کشتی مشحون بمردان جنگی در دریا نشست و معاویه بن ابی سفیان چهل کشتی به اتفاق عبدالله بن سعد بن ابی سرح بدفع رومیان فرستاد و در موضع ذات الصور فریقین بهم رسیدندو بروی آب آتش قتال التهاب یافت مسلمانان بظفر و نصرت اختصاص یافتند... قسطنطین از معرکۀ ذات الصور در سفینۀ فرار نشسته بدارالملک خویش رفت... - انتهی
لقب هنیده عمّۀ فرزدق است. و از آنرو وی را ذات الخمار گویند که وی چانه بندخویش را برگرفت آنگاه که پدر او صعصعه بن ناجیه و برادر وی غالب بن صعصعه و خال او اقرع بن حابس و شوهرش زبرقان بن بدر در خیمۀ او بودند و گفت کیست از زنان عرب که چهار محرم بزرگوار چون محارم من داشته باشد
لقب هنیده عمّۀ فرزدق است. و از آنرو وی را ذات الخمار گویند که وی چانه بندخویش را برگرفت آنگاه که پدر او صعصعه بن ناجیه و برادر وی غالب بن صعصعه و خال او اقرع بن حابس و شوهرش زبرقان بن بدر در خیمۀ او بودند و گفت کیست از زنان عرب که چهار محرم بزرگوار چون محارم من داشته باشد
نام جایگاهی و بدانجا جنگی میان بنی عامر و بنوعبس رویداد و فیروزی بنوعامر را بود و رمرم منقوص و مخفف رمرام است و رمرام نوعی گیاه بهاری است. (المرصع). و رجوع به یوم ذات الرمرم در مجمع الامثال میدانی شود
نام جایگاهی و بدانجا جنگی میان بنی عامر و بنوعبس رویداد و فیروزی بنوعامر را بود و رمرم منقوص و مخفف رمرام است و رمرام نوعی گیاه بهاری است. (المرصع). و رجوع به یوم ذات الرمرم در مجمع الامثال میدانی شود
ورم حادث در حجاب قاسم صدر. یا گرد آمدن ریم در فضای سینه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ورمی است در پردۀ سینه یا گرد آمدن ریم است در فضای سینه. (منتهی الارب). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: نزد پزشکان ورمی است که حادث میشود در پرده ای که سینه رادو نیمه کند. و در طرفی که بر جانب شکم واقع شده باشد پس اگر در جانبی که بر پشت سر واقع شده باشد عارض شود آن را ذات العرض گویند. و داود ضریر انطاکی در تذکره در ذیل کلمه شوصه و ذات جنب گوید: و یقال لما بین الکتفین منها ذات العرض و مقابلها ذات الصدر. رجوع بکلمه ذات الجنب قسمت منقول از تذکره شود، سرّ مرد. راز. و صاحب غیاث از لطائف نقل کند که ذات الصدر به معنی خداوند سینه یعنی دانای اسرار دل است و مراد از این اولیاء باشد. - انتهی: سدّه و دیدان و استسقاء و سل کسر و ذات الصدر و لدغ و درد دل. مولوی. - ناخوشی ذات الصدر داشتن، به مزاح، حریص بنشستن صدر مجلس بودن است چنانکه عادت سوء بعض ارباب عمائم است
ورم حادث در حجاب قاسم صدر. یا گرد آمدن ریم در فضای سینه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ورمی است در پردۀ سینه یا گرد آمدن ریم است در فضای سینه. (منتهی الارب). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: نزد پزشکان ورمی است که حادث میشود در پرده ای که سینه رادو نیمه کند. و در طرفی که بر جانب شکم واقع شده باشد پس اگر در جانبی که بر پشت سر واقع شده باشد عارض شود آن را ذات العرض گویند. و داود ضریر انطاکی در تذکره در ذیل کلمه شوصه و ذات جنب گوید: و یقال لما بین الکتفین منها ذات العرض و مقابلها ذات الصدر. رجوع بکلمه ذات الجنب قسمت منقول از تذکره شود، سرّ مرد. راز. و صاحب غیاث از لطائف نقل کند که ذات الصدر به معنی خداوند سینه یعنی دانای اسرار دل است و مراد از این اولیاء باشد. - انتهی: سدّه و دیدان و استسقاء و سل کسر و ذات الصدر و لدغ و درد دل. مولوی. - ناخوشی ذات الصدر داشتن، به مزاح، حریص بنشستن صدر مجلس بودن است چنانکه عادت سوء بعض ارباب عمائم است
موضعی است و گویند آبی است در شاکلهالحمی از ضریه و در آنجا جنگی بوده است بنی یربوع را و روز این جنگ را یوم ذی طلوح نامند بشار گوید: یا طلل الحی ّ بذات الصمد باﷲ خبر کیف کنت بعدی. و رجوع به الموشح ص 366 شود
موضعی است و گویند آبی است در شاکلهالحمی از ضریه و در آنجا جنگی بوده است بنی یربوع را و روز این جنگ را یوم ذی طلوح نامند بشار گوید: یا طلل الحی ّ بذات الصمد باﷲ خبر کیف کنت بعدی. و رجوع به الموشح ص 366 شود
دز ذات الصور، قلعه ذات الصور، معرکه ذات الصور و در مثنوی مولوی در حکایت سه پادشاه زاده که به دستور پدر بسیاحت ممالک شدند و او آنان را از رفتن بقلعۀ ذات الصور منع فرمود با اینهمه آنها برخلاف وصیّت پدر بدان قلعه رفتند و عاشق صورتی که بر این قلعه نقش بود گردیدند فرماید: هر کجا دلتان کشد عازم شوید فی امان اﷲ دست افشان روید غیر آن قلعه که نامش هشربا تنگ آرد بر کله داران قبا اﷲاﷲ زان دز ذات الصور دور باشید و بترسید از خطر. رجوع به مثنوی مولوی چ علاءالدوله ص 638 و بعد آن شود
دز ذات الصور، قلعه ذات الصور، معرکه ذات الصور و در مثنوی مولوی در حکایت سه پادشاه زاده که به دستور پدر بسیاحت ممالک شدند و او آنان را از رفتن بقلعۀ ذات الصور منع فرمود با اینهمه آنها برخلاف وصیّت پدر بدان قلعه رفتند و عاشق صورتی که بر این قلعه نقش بود گردیدند فرماید: هر کجا دلتان کشد عازم شوید فی امان اﷲ دست افشان روید غیر آن قلعه که نامش هشربا تنگ آرد بر کله داران قبا اﷲاﷲ زان دز ذات الصور دور باشید و بترسید از خطر. رجوع به مثنوی مولوی چ علاءالدوله ص 638 و بعد آن شود
یکی از غزوات پیغامبر صلوات اﷲ علیه. بلعمی در ترجمه طبری آرد: درذکر خبر غزو ذات الامر و کشتن کعب بن الاشرف - پس بنزدیک پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم خبر آوردند که گروهی از عرب از بنی سلیم و بنی غطفان گرد آمده اند بجایگاهی که ذی امر خوانند پس آن حضرت ترسید که ایشان بر مدینه شبیخون کنند و بر پنج روزه راه بودند از مدینه. پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم اول ماه صفر بر ایشان تاختن کرد و ایشان چون خبر آمدن او بشنیدند بگریختند پس چون پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم آنجا رسید کس را نیافت و آخر ماه صفر به مدینه بازآمد و بماه ربیع الاول در مدینه ببودو بدین ماه اندر، دختر خود را نام او ام کلثوم بزنی به عثمان داد که رقیه نمانده بود و این دختر دیگر بدو داد و عثمان بدو دختر داماد آن حضرت بود پس بماه ربیع الاول کس فرستاد که کعب بن الاشرف را بکشتند که از وی بسیار آزارها داشت و بیحرمتیها کرده بود و گفته بود و این کعب بن اشرف مردی بود از جهودان بنی النضیر ومهتر و سخن روا بود و بر آن حصار بنی النضیر حکم داشتی و خرماستانی داشت و او را هر سال گندم بسیار آمدی و خرمای بسیار و مردمان را بسلف دادی و خواسته بسیاراز این معاملت کرده بود و مردی بود فصیح شاعر که پدرش از قبیلۀ بنی طی بود و مادرش از بنی النضیر و آن روز که زید بن حارثه بدر مدینه آمد ببشارت کعب بن اشرف بدر مدینه بود و زید همی گفتی که از قریش فلان و فلان را بکشتند و مهتران را نام میبرد کعب بن اشرف گفت این نشاید بودن و این همه خویشان وی بودند چون خبر درست شد او به مکه شد و مردمان را تعزیت کرد و شعر و مرثیه گفت. پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم و مسلمانان را هجو کرد و باز بمدینه آمد و پیغمبر را صلی اﷲ علیه و سلم خبر آمد که او بشعر اندر هجو گفته است و هر که بمدینه آمدی گفتی بگرئید (؟) تا مردمان پندارند که محمد نمانده است و تا دین او را بقا نبود و این سخن به آن حضرت همی رسید و یک روز اندر میان انصار نشسته بود وحدیث کعب بن اشرف همی کردند پیغمبر علیه السلام از وی بنالید و گفت کیست که تن خود بخدای بخشد و او را بکشد مردی از انصار نام او محمد بن مسلمه برخاست و گفت یا رسول اﷲ من بروم و او را بکشم پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم برو دعا کرد و سه روز برآمد و آن حضرت چشم همی داشت که برود و چون نرفت او را گفت چرا نرفتی گفت یا رسول اﷲ سه روز است تا نان نخورده ام از این غم گفت چرا گفت زیرا که زبان گروگان کرده ام با تو و ترسم که آن را وفا نتوانم کردن که این کعب مردی بزرگ است و وی را تبع بسیار و بحصاری استوار اندر است فرمود که توجهد بکن اگر بتوانی مبارک و اگر نتوانی معذوری گفت یا رسول اﷲ مرا اندر این کار یاران بایند. مردی بود از انصار نام وی سلکان و کنیت او ابونایله و با محمد بن مسلمه دوست بود و با کعب شیر خورده بود و هرگه که کعب به مدینه آمدی ب خانه وی فرودآمدی و وی را دوست داشتی و بر وی ایمن بودی و محمد بن مسلمه سوی وی شد ووی را از این کار آگاه کرد و گفت اگر تو با من یار باشی این کار بتوانم کردن و دل پیغمبر خدای را خوش کردن. ابونایله اجابت کرد و گفت دیگر یاران باید پس هفت تن از انصار یار شدند و بنشستند و تدبیر کار کردن که چگونه کنند چون تدبیر راست شد به نیت رفتن بیامدند و وقت نماز خفتن رسول خدای صلی اﷲ علیه و سلم را آگاه کردند که ما میرویم و ما را سخنانی چند باید گفتن بغیبت تو (؟) پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم تا بقیع با ایشان برفت پس گفت بسم اﷲ بروید و زود بازگردید ایشان برفتند تا بحصار کعب شدند چون به نیم فرسنگی رسیدندپیش حصار خرماستانی بود و حصار بنی نضیر برابر بود وگرداگرد حصار اندر جهودان بودند و ایشان برفتند و بشب اندر حصار کعب شدند و کعب به نو زنی کرده بود و با زن بر بام حصار خفته بود ابونایله یاران را براه بنشاند و خود با سلاح بدر حصار آمد و کعب را بانگ کرد کعب بیدار شد و وی را بشناخت و پاسخ داد و سر فروکردابونایله گفت سخنی با تو دارم گفت بدین وقت ترا با من چه سخن است گفت آمده ام تا با تو مشورت کنم به کاری اندر، اگر توانی فرودآی و اگر نتوانی بازگردم کعب برخاست که فرودآید زن دامن وی بگرفت و گفت مشو کعب گفت این برادر من است شیرخورده و در او شب و روز بر من گشاده است و اگر من در خویش بر وی ببندم زشت بود ومن هرگز از در وی بازنگشتم زن گفت مرو که شب است و ندانی که چه شود گفت بر وی ایمن ترم که بر تن خویش. زن دست از دامن او بازداشت کعب گفت ’لو دعی الفتی بطعنه فقد اجاب’ و این مثل عرب است که اگر جوانمرد را بکشتن خوانند اجابت کند و این مثل کعب از گستاخی و دلیری گفت و ندانست که آن خود حقیقت است و آنچه به زبانش رفت راست خواهد بود پس چون از حصار بیرون شد ابونایله گفت آگاه باش ای برادر که آمدن من از مدینه بدان بود که این محمّد شوم است و در همه زمین ما قحط و تنگی افتاد و طعام نیست شد. کعب دست بریش فرودآورد وگفت من پسر پدر خویشم شما را گفتم که این خیری نیست و این کار وی را اصلی نیست ابونایله گفت مردمان را همه پدید آید سخن تو و من خاصه گرسنه شده ام و بدر توآمده ام بدان که تا مرا لختی گندم دهی یا خرما تا من بسر عیالان روم و هرچه خواهی گروگان دهم دیگر یاران با منند بدین خرماستان نشسته و شرم داشتند بر تو آمدن که من فرازآمدم تا بگویم که مرا اجابت کنی کعب گفت مرا بسی طعام نمانده است ولیکن نتوانم ترا بیازردن ابونایله گفت ما شب بدان آمدیم تا اگر اجابت کنی کسی این حال نداند کعب گفت اجابت کردم ولیکن خواهم که فرزندان بمن گروگان کنی ابونایله گفت ما را رسوا خواهی کردن میان مردمان ما گروگان سلاحها آورده ایم تا پیش تو گروگان کنیم و سلاح ترا بهتر بود کعب گفت روا باشد ابونایله یاران را بخواند محمد بن مسلمه با یاران فرازآمدند با سلاحها پیش او بنشستند و حدیث همی کردند و در جمله کعب با ایشان گفت من شما را گفتم که این مرد شوم است و این کار او بسی نپاید گفتند هرچه تو گفتی ما را پدید آمد کعب موی داشت تا گردن و آن موی برمشک و عود کرده بود و ابونایله هر ساعت سر او فروکشیدی و همی بوئیدی و همی گفتی خوش عطری است چون از شب لختی بگذشت کعب گفت از این سلاحها برکشید و بنهید و ابونایله گفت ساعتی در این خرماستان تماشا کنیم مگر این غم کمتر شود پس آن سلاحها ترا دهیم تا بخانه بری و فردا چهارپایان بیاریم و طعام ببریم کعب برخاست و با ایشان برفت و حدیث همی کردند ابونایله هر زمان دست به موی فروآوردی و بر دماغ خویش مینهادی و آن عطر را می ستودی چون به میان خرماستان درشدند ابونایله هردو موی او محکم بگرفت و گفت مدد دهید محمد بن مسلمه او را نیز استوار بگرفت و حارث بن اوس نیز یاری کرد و هر سه او را بر جای داشتند دیگران دست بشمشیر بردند و همی زدند و یک از حصار آگاه شد و بانگ کرد و چراغ برافروختند و زنش از بام بخروشید و ایشان او را بکشتند و برفتند و یکی شمشیر بغلط بر سر حارث بن اوس فرودآمده بود و خون از وی می آمد و ایشان چون دانستند که او کشته شد دست بازداشتند و بدویدند و سوی مدینه راه برگرفتند از بیم آنکه مردمان ایشان را طلب کنند و حارث نتوانست دویدن بر اثر ایشان نرم نرم برفت و از جهودان کس از دنبال ایشان نیارست رفتن و چون بنزدیک مدینه شدند ایمن گشتند و ایستادند تا حارث برسید. سپیده دم بود به مدینه اندر آمدند پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم را دیدند که نماز همی کرد او را خبر دادند شاد شدو خدای را شکر کرد و ایشان را دعا گفت و باد بر سر حارث دمید و آن جراحت و زخم هم در وقت به شد و این در ماه ربیع الاول بود - انتهی. و رجوع به ذوامر شود
یکی از غزوات پیغامبر صلوات اﷲ علیه. بلعمی در ترجمه طبری آرد: درذکر خبر غزو ذات الامر و کشتن کعب بن الاشرف - پس بنزدیک پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم خبر آوردند که گروهی از عرب از بنی سلیم و بنی غطفان گرد آمده اند بجایگاهی که ذی امر خوانند پس آن حضرت ترسید که ایشان بر مدینه شبیخون کنند و بر پنج روزه راه بودند از مدینه. پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم اول ماه صفر بر ایشان تاختن کرد و ایشان چون خبر آمدن او بشنیدند بگریختند پس چون پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم آنجا رسید کس را نیافت و آخر ماه صفر به مدینه بازآمد و بماه ربیع الاول در مدینه ببودو بدین ماه اندر، دختر خود را نام او ام کلثوم بزنی به عثمان داد که رقیه نمانده بود و این دختر دیگر بدو داد و عثمان بدو دختر داماد آن حضرت بود پس بماه ربیع الاول کس فرستاد که کعب بن الاشرف را بکشتند که از وی بسیار آزارها داشت و بیحرمتیها کرده بود و گفته بود و این کعب بن اشرف مردی بود از جهودان بنی النضیر ومهتر و سخن روا بود و بر آن حصار بنی النضیر حکم داشتی و خرماستانی داشت و او را هر سال گندم بسیار آمدی و خرمای بسیار و مردمان را بسلف دادی و خواسته بسیاراز این معاملت کرده بود و مردی بود فصیح شاعر که پدرش از قبیلۀ بنی طی بود و مادرش از بنی النضیر و آن روز که زید بن حارثه بدر مدینه آمد ببشارت کعب بن اشرف بدر مدینه بود و زید همی گفتی که از قریش فلان و فلان را بکشتند و مهتران را نام میبرد کعب بن اشرف گفت این نشاید بودن و این همه خویشان وی بودند چون خبر درست شد او به مکه شد و مردمان را تعزیت کرد و شعر و مرثیه گفت. پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم و مسلمانان را هجو کرد و باز بمدینه آمد و پیغمبر را صلی اﷲ علیه و سلم خبر آمد که او بشعر اندر هجو گفته است و هر که بمدینه آمدی گفتی بگرئید (؟) تا مردمان پندارند که محمد نمانده است و تا دین او را بقا نبود و این سخن به آن حضرت همی رسید و یک روز اندر میان انصار نشسته بود وحدیث کعب بن اشرف همی کردند پیغمبر علیه السلام از وی بنالید و گفت کیست که تن خود بخدای بخشد و او را بکشد مردی از انصار نام او محمد بن مسلمه برخاست و گفت یا رسول اﷲ من بروم و او را بکشم پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم برو دعا کرد و سه روز برآمد و آن حضرت چشم همی داشت که برود و چون نرفت او را گفت چرا نرفتی گفت یا رسول اﷲ سه روز است تا نان نخورده ام از این غم گفت چرا گفت زیرا که زبان گروگان کرده ام با تو و ترسم که آن را وفا نتوانم کردن که این کعب مردی بزرگ است و وی را تبع بسیار و بحصاری استوار اندر است فرمود که توجهد بکن اگر بتوانی مبارک و اگر نتوانی معذوری گفت یا رسول اﷲ مرا اندر این کار یاران بایند. مردی بود از انصار نام وی سلکان و کنیت او ابونایله و با محمد بن مسلمه دوست بود و با کعب شیر خورده بود و هرگه که کعب به مدینه آمدی ب خانه وی فرودآمدی و وی را دوست داشتی و بر وی ایمن بودی و محمد بن مسلمه سوی وی شد ووی را از این کار آگاه کرد و گفت اگر تو با من یار باشی این کار بتوانم کردن و دل پیغمبر خدای را خوش کردن. ابونایله اجابت کرد و گفت دیگر یاران باید پس هفت تن از انصار یار شدند و بنشستند و تدبیر کار کردن که چگونه کنند چون تدبیر راست شد به نیت رفتن بیامدند و وقت نماز خفتن رسول خدای صلی اﷲ علیه و سلم را آگاه کردند که ما میرویم و ما را سخنانی چند باید گفتن بغیبت تو (؟) پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم تا بقیع با ایشان برفت پس گفت بسم اﷲ بروید و زود بازگردید ایشان برفتند تا بحصار کعب شدند چون به نیم فرسنگی رسیدندپیش حصار خرماستانی بود و حصار بنی نضیر برابر بود وگرداگرد حصار اندر جهودان بودند و ایشان برفتند و بشب اندر حصار کعب شدند و کعب به نو زنی کرده بود و با زن بر بام حصار خفته بود ابونایله یاران را براه بنشاند و خود با سلاح بدر حصار آمد و کعب را بانگ کرد کعب بیدار شد و وی را بشناخت و پاسخ داد و سر فروکردابونایله گفت سخنی با تو دارم گفت بدین وقت ترا با من چه سخن است گفت آمده ام تا با تو مشورت کنم به کاری اندر، اگر توانی فرودآی و اگر نتوانی بازگردم کعب برخاست که فرودآید زن دامن وی بگرفت و گفت مشو کعب گفت این برادر من است شیرخورده و در او شب و روز بر من گشاده است و اگر من در خویش بر وی ببندم زشت بود ومن هرگز از در وی بازنگشتم زن گفت مرو که شب است و ندانی که چه شود گفت بر وی ایمن ترم که بر تن خویش. زن دست از دامن او بازداشت کعب گفت ’لو دعی الفتی بطعنه فقد اجاب’ و این مثل عرب است که اگر جوانمرد را بکشتن خوانند اجابت کند و این مثل کعب از گستاخی و دلیری گفت و ندانست که آن خود حقیقت است و آنچه به زبانش رفت راست خواهد بود پس چون از حصار بیرون شد ابونایله گفت آگاه باش ای برادر که آمدن من از مدینه بدان بود که این محمّد شوم است و در همه زمین ما قحط و تنگی افتاد و طعام نیست شد. کعب دست بریش فرودآورد وگفت من پسر پدر خویشم شما را گفتم که این خیری نیست و این کار وی را اصلی نیست ابونایله گفت مردمان را همه پدید آید سخن تو و من خاصه گرسنه شده ام و بدر توآمده ام بدان که تا مرا لختی گندم دهی یا خرما تا من بسر عیالان روم و هرچه خواهی گروگان دهم دیگر یاران با منند بدین خرماستان نشسته و شرم داشتند بر تو آمدن که من فرازآمدم تا بگویم که مرا اجابت کنی کعب گفت مرا بسی طعام نمانده است ولیکن نتوانم ترا بیازردن ابونایله گفت ما شب بدان آمدیم تا اگر اجابت کنی کسی این حال نداند کعب گفت اجابت کردم ولیکن خواهم که فرزندان بمن گروگان کنی ابونایله گفت ما را رسوا خواهی کردن میان مردمان ما گروگان سلاحها آورده ایم تا پیش تو گروگان کنیم و سلاح ترا بهتر بود کعب گفت روا باشد ابونایله یاران را بخواند محمد بن مسلمه با یاران فرازآمدند با سلاحها پیش او بنشستند و حدیث همی کردند و در جمله کعب با ایشان گفت من شما را گفتم که این مرد شوم است و این کار او بسی نپاید گفتند هرچه تو گفتی ما را پدید آمد کعب موی داشت تا گردن و آن موی برمشک و عود کرده بود و ابونایله هر ساعت سر او فروکشیدی و همی بوئیدی و همی گفتی خوش عطری است چون از شب لختی بگذشت کعب گفت از این سلاحها برکشید و بنهید و ابونایله گفت ساعتی در این خرماستان تماشا کنیم مگر این غم کمتر شود پس آن سلاحها ترا دهیم تا بخانه بری و فردا چهارپایان بیاریم و طعام ببریم کعب برخاست و با ایشان برفت و حدیث همی کردند ابونایله هر زمان دست به موی فروآوردی و بر دماغ خویش مینهادی و آن عطر را می ستودی چون به میان خرماستان درشدند ابونایله هردو موی او محکم بگرفت و گفت مدد دهید محمد بن مسلمه او را نیز استوار بگرفت و حارث بن اوس نیز یاری کرد و هر سه او را بر جای داشتند دیگران دست بشمشیر بردند و همی زدند و یک از حصار آگاه شد و بانگ کرد و چراغ برافروختند و زنش از بام بخروشید و ایشان او را بکشتند و برفتند و یکی شمشیر بغلط بر سر حارث بن اوس فرودآمده بود و خون از وی می آمد و ایشان چون دانستند که او کشته شد دست بازداشتند و بدویدند و سوی مدینه راه برگرفتند از بیم آنکه مردمان ایشان را طلب کنند و حارث نتوانست دویدن بر اثر ایشان نرم نرم برفت و از جهودان کس از دنبال ایشان نیارست رفتن و چون بنزدیک مدینه شدند ایمن گشتند و ایستادند تا حارث برسید. سپیده دم بود به مدینه اندر آمدند پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم را دیدند که نماز همی کرد او را خبر دادند شاد شدو خدای را شکر کرد و ایشان را دعا گفت و باد بر سر حارث دمید و آن جراحت و زخم هم در وقت به شد و این در ماه ربیع الاول بود - انتهی. و رجوع به ذوامر شود
بالاخص التهاب و روم حادث در حجاب حاجز (پرده قاسم صدر و بطن) را گویند. از لحاظ آسیب ضایعات حجاب حاجز نسبت به اعضا مجاورش کمترند ولی بطور کلی ضایعات این پرده بسیار وخسم میباشد، آنژین سینه: (سده و دیدان و استسقا و سل کسر و ذات الصدر ولدغ و درد دل) (مثنوی) توضیح بیت مذکور در مثنوی نیکلسن نیامده. یا ناخوشی ذات الصدر داشتن، حریص بودن به نشستن درصد مجلس چنان که عادت بعض ارباب عمایم است (به مزاح گویند)
بالاخص التهاب و روم حادث در حجاب حاجز (پرده قاسم صدر و بطن) را گویند. از لحاظ آسیب ضایعات حجاب حاجز نسبت به اعضا مجاورش کمترند ولی بطور کلی ضایعات این پرده بسیار وخسم میباشد، آنژین سینه: (سده و دیدان و استسقا و سل کسر و ذات الصدر ولدغ و درد دل) (مثنوی) توضیح بیت مذکور در مثنوی نیکلسن نیامده. یا ناخوشی ذات الصدر داشتن، حریص بودن به نشستن درصد مجلس چنان که عادت بعض ارباب عمایم است (به مزاح گویند)